بیقراری نوشتهی زلفی لیوانلی ترجمهی زینب عبدی گلزار نشر ماهی «مادر، حتی اگر دوباره مرا به شکمت برگردانی، باز هم نمیتوانی از خطر حفظم کنی.» این آخرین چیزی بود که به مادرش گفته بود. پیرزن بینوا مدام این جمله را بر زبان میآورد و با گوشهی روسری سفید خود چشمان خونافتادهاش را پاک میکرد.
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.